سفارش تبلیغ
صبا ویژن
چون تو را درودى گویند درودى گوى از آن به ، و چون به تو احسانى کنند ، افزونتر از آن پاداش ده ، و فضیلت او راست که نخست به کار برخاست . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :12
بازدید دیروز :5
کل بازدید :34239
تعداد کل یاداشته ها : 26
103/2/29
10:47 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
خانوم کامپیوتر[6]
من یک معلم ساده هستم، همان معلم ساده ای که هیچ نقطه ندارد..................اگر خوش دارید هر جا نوشتم "فاطمه" اسم قشنگ خودتون رو بذارید و این نامه‌ها رو بخونید.

خبر مایه
سلام فاطمه
   فاطمه‌ی من
     لحظه‌ی رفتن تو ناگزیر است. چشم به آمدنت خواهم ماند.
------------------------------
بالاخره سال تحصیلی تموم شد. با همه‌ی اتفاقاتش.
امسال گذاشتم که چیز دیگه‌ای غیر از عشق من رو هدایت کنه، و آن نیروی بچه‌ها بود که در نهایت به عشق ختم شد.
و این عشق چه بزرگ بود. عشق بچه‌های بهشت برای من یادگاری خوبی در دلم گذاشت. بچه‌های اول بهشت؛ فرشته‌های امید بخشم بودند که سکان هدایت این عشق را به دست داشتند.
دلم برای بچه‌های شهید هم تنگ شده. اولین تجربه مدرسه دولتی برای من شیرین بود. بچه‌های جنت هم با همه‌ی حال و هوای خاصشان که از حال و هوای من بسیار دور بود، درهای جدیدی به روی من باز کردند.
امسال نیک گذشت.
دلم برای بوسیدن تک تک شاگردهایم تنگ است.

        یاد آن شعر زیبای قدیمی می‌افتم با آن صدای حزن‌آلود که اشک را میهمان چشم‌های آدم می‌کند
      مرا ببوس مرا ببوس
برای آخرین بار
ترا خدانگهدار
که میروم بسوی
سرنوشت
بهار ما گذشته
گذشته ها گذشته
منم به جستجوی سرنوشت

در
میان توفان
هم پیمان با قایقرانها
گذشته از جان باید بگذشت از
طوفانها
به نیمه شبها
دارم با یارم پیمانها
که برفروزم آتشها در
کوهستانها آه
شب سیه
سفر کنم
ز تیره راه
گذر کنم
نگه کن ای
گل من
سرشک غم به دامن
برای من میفکن
این آهنگ را با صدای حزن‌آلود گلنراقی از اینجا گوش کنید.

89/3/6::: 4:52 ص
نظر()
  
  
سلام بر فاطمه
 فاطمه بنت‌النبی
 فاطمه ام ابیها
 فاطمه فدایی ولایت
ایام سوگواری حضرت فاطمه تسلیت باد
------------------------------------------------
سلام فاطمه...
امروز صبح که از خواب بیدار شدم،تنها عشق تو بود که خستگی را از وجودم زدود، لبخند کوچک صورتی‌ام را که دیشب در گلدان، گل شمعدانی‌ام کاشته بودم -صبح دم اذان گل داده بود - را چیدم و روی لب‌م گذاشتم که به تو لبخند بزنم.
عزیمت کردم به سمت نگاه تو... آسیمه‌سر،‌آسیمه‌سر
بارها ساعتم را نگاه کردم، قسمتی از راه بی محابا به سمت تو دویدم، از هراس لحظه‌ای دیر رسیدن.
نگران روزهای آخر سال بودم و ندیدن تو، شاید برای همیشه!
همه‌ی راه را به تو و لبخندت و نگاهت فکر می‌کردم و به انتظار شیرین ندیدن که شیرین‌تر می‌شد، دیدن.
آسیممه‌سر رسیدم از غربت بیابان...
از دور درهای بسته دلم را لرزاند
نزدیکتر که رسیدم دیدم روی در نوشته: "به علت سفر رفتن دانش‌آموزان مدرسه تعطیل می‌باشد!"
دلم هری ریخت، غمگین شدم و دل تنگ. در کوچه‌ها زیر باران قدم زدم، خیس شدم و به تو فکر کردم
خوشحال بودم از دل‌خوشی‌ات، راه بی‌انتهایی را پیاده برگشتم، پیش گل شمع‌دانی‌ام. لبخندم را کاشتم در گلدان برای روزی که دوباره تو را می‌بی‌نم.

89/2/9::: 11:44 ع
نظر()
  
  
سلام فاطمه
بی اختیار من و تو، روزهای آخر سال می‌رسد.
تو بی خیال همه‌ی با من بودن‌ها می‌روی پی زندگیت درست مثل هر سال.
امسال خسته شدم از نبودن‌های تو و نکِشیدن‌های خودم.
فاطمه، با همه بی مهری‌هایت، تو رنج خاطرم را نمی‌بی‌نی.
دلم از تو گرفته از این همه جفا! که نمی‌دانی چه حجمی از دل‌تنگی را فرود می‌آورد به قلبم.
فاطمه، اصلا در باغ نیستی! دنبال گذراندن وقتی و من در باغ منتظرت هستم.
حالا که نمی‌آیی می‌آیم دنبالت... می کِشمت
همان‌طور که جوانمرد* را می‌کشیدند... خدا منتظر توست.
-----------------
* اشاره به داستان جوانمرد نام دیگر تو - عرفان نظرآهاری

89/2/2::: 1:54 ص
نظر()
  
  
سلام فاطمه، فاطمه‌ی من...
این روزها سخت دل تنگ توام. نه که ندیده باشمت! نه. دیده‌امت و تو دوری از من... دور ِ دور ِ دور
فاطمه اشک‌هایت را به کدامیت شانه هدیه می‌دهی. به کدامین بالش و یا به کدامین آغوش پناه می‌بری؟
فاطمه؛ آنچنان از خود گریخته‌ام که تو را هم از یاد برده‌ام.
این روزها سخت می‌گذرد.
ماه را در آسمان نمی‌یابم و تو را در دلم...
اصلا تو و ماه با هم ارتباط مستقیم دارید مثل رابطه‌ی من با تو.
تو حرف خودت را می‌زنی بی من و من راه خودم را می‌رم بی تو...
آنی درنگ کن و من می ایستم
           درست مقابل چشم‌های تو...
می‌ایستم مقابلت. نگاه کن به چشم‌هایم
اگر طاقت نیاوردی به آغوش خودم پناه بیاور... اشک‌هایت برای شانه‌های من.
مرا ببخش که راه خود را می رفتم.

88/12/18::: 3:51 ص
نظر()
  
  

از اولین نامه‌ای که برای فاطمه نوشتم
سالها می گذره.. چیزی حدود6 سال
. اغلب کسانی که از 3 سال پیش من رو می‌شناسند نمی‌دونند فلسفه‌ی
اسم فاطمه چیه. گاهی فکر می‌کنند چون اسم دخترم فاطمه است من نامه‌هایم را برای فاطمه
می‌نویسم
.
اما حقیقت اینه که دخترم نام فاطمه را
از نامه‌های فاطمه وام گرفته و من همه‌ی این نامه‌ها رو تقدیم فاطمه هم می‌کنم و
حقیقت این است که فاطمه فاطمه است
.
در کل اگر خوش دارید هر جا نوشتم
فاطمه اسم قشنگ خودتون رو بذارید و این نامه‌ها رو بخونید. جز نامه‌ی قبلی که مخاطب‌های
خاص داشت
.
امشب شب اربعین حسینی است. نمی‌دونم
چرا قلمم چرخید سمت فاطمه. این نوشته مربوط به 6 سال پیش ِ در تعریف فاطمه
.
.................................
حسبی الله

فاطمه! یکی از این همه توست. توی خطاب شده در نامه ها.
فاطمه چشمهایش عین چشم های توست و پشتِ پلک هایش رازیست که به کشفِ
آن از همه ی لبخندهایم و مهربانی هایم گذشتم. لب های فاطمه فقط برای نجوای آرزوهای خسته ی گذشته اش باز می شود و شب ها، هنگام ِ
خواب، آرزوهایش را هجی می کند.
فاطمه یکیست عین ِ تو. از بین ِ هزاران تو.
اما فاطمه برای من انگار یکی از فرزندانم است... یکی از این همه شاگردهایی که صبح به عشق
آنها از خانه می روم و شب از خستگی اشان بر می گردم.
انگار همه ی نگاه های سمت ِ من از چشم های خسته ی توست، فاطمه.

برای همین نگاه هایت، هر شب نگاه هایم
را در آب و گلاب می خیسانم تا شاداب نگاهت کنم و لبخندهای شکسته ام را هی اتو کردم
برای فردای تو.
و حالا تو کیستی؟ فاطمه؟ شاید تو یکی
مثل فرزند من یا یکی مثل.....
کاش تو معلم من باشی و من شاگرد تو..... نمی دانم اگر یک روز سر کلاس من می آمدی
چه می کردی؟ یا من چه می کردم! شاید می نشستم رو به رویت، دست هایم که پر از آرامش
است را می گذاشتم پشتُ پلک های خسته ات تا آرزوهایت آرام شود.
کاش می توانستم تو را لمس کنم، دستانت را بگیرم و با هم شروع کنیم به دویدن و از
شهر ِ بزرگ فرار کنیم و برسیم به امتدادِ بلندترین خیابانِ شهر ِ بزرگ.
از ابتدای معنویت شهر و بلندترین خیابان –از امام زاده صالح- صاف برویم تا آخر
همین بلندترین خیابان و برسیم به ایستگاه قطار، همانجا که خیابان ِ ولی عصر تمام
می شود سوار قطار شویم و از این همه شهر ِ دودی برویم و هر روز به یاد ِ بلند ترین
خیابان ِ شهر نگاه هایمان را پست کنیم.

-در
کوچه و خیابان، زیر ِ نگاه متعجب مردم
وقتی که دستهایت را لمس می کردم.
بایگانی: 14/12/82
-------------------------------------------------------------------------------------------------------

توضیح
لازم! اسم وبلاگم رو عوض کردم گذاشتم چیزی که از اول می‌خواستم بذارم، یعنی کلاس
مقدس.
من برای همه‌ی چیزهایی که دوستشون دارم اسم می‌ذارم. مثلا اسم کلاس
کامپیوتر: کلاس مقدس. البته دلیل هم دارم. دلیلم اینه که من تو کلاس درسم عشق تدریس می‌کنم.
اسم خونه من: خونه‌ی آرامش. چون آرامش واقعی را در خونه پیدا می‌کنم.
اسم مدرسه عمران: بهشت. چون اسم تعاونی‌ای که مدرسه تحت نظر اونهاست بهشت
عمران... است.
اسم مدرسه مهد اسلام: جنت. به خاطر هم خوانی‌اش با بهشت و اینکه در منطقه
جنت‌آباد هست.
اسم مدرسه شهید ایرج رستمی: شهید. خب اسم خودشه!
به لطف خدا مدرسه‌های امسالم همه در مسیر تعالی هستند. حتی اسم‌هاشون شهید، بهشت و جنت.


88/11/16::: 12:43 ص
نظر()
  
  

سلام فاطمه، فاطمه‌ی من
آمده‌ام از پشت شهر غربت
از سال‌ها دوری و فراموشی
از دل ِ خاک متولد شدم.
فاطمه
   روزگار غریبی‌ست، تو می‌روی به جایی که
من نیستم، می‌ایستی روی همه‌ی این سال‌ها عشق، صدایت برایم بلند می‌شود به خاطر
چه؟
من برای تو نگرانم، برای دنیا و آخرتت.
                     و تو می‌پرسی: آخرت؟
دنیایم را به‌بین.
دلم برای تو می‌سوزد که این‌طور خوب فریب خورده‌ای...
برمی‌گردی به چشم‌های من، خیره، می‌گویی: کیک، ساندیس، سیب زمینی!
می‌گویم:‌ کیک؟ مگر چند است؟ 100 تومان، ساندیس
125 تومان.
تو می گویی جعبه جعبه می‌دادند! حالا بر فرض تو 4000 هزار تومان، 5000 هزار تومان!
نه اصلا 100 هزار تومان.
من با دو بچه یکی بغل، یکی همراه برویم کجای دنیا؟
به من کیک و ساندیس نرسید، اگر می‌رسید نی‌‌اش را ناله می‌کردم.
نی می زدم برایت
لای لالای لالای
گم کرده ای علت را، علت من از همه علت‌ها جداست، عشق اسطرلاب اسرار خداست.
من اگر قدمی بر می‌دارم برای خودم نیست. تو دور می‌خوری دور خودت می‌گویی پول من
برای من است نه غزه!
می‌گویم:  علت من عشق است دختر.
من به عشق ولی‌ام رفته‌ام تو به عشق چه؟
عشق ِ هر چه را داشته باشی با همو محشور می‌شوی.
به من ساندیس و کیک نرسید وگر نه
   نِی می‌گفتم
برایت
     نِی
شکایت کنم‌ها، نِی!
            بشنو از نی چون حکایت می کند
              از
جدایی‌ها شکایت می‌کند
تو می‌روی، جدا از من، منی که سال‌ها عشق تو را جرعه جرعه نوشیده‌ام، لحظه لحظه
نفس کشیده‌ام.
   خب من با عشق زنده‌گی
می‌کنم
             تو
چه؟
من برای عشق می‌می‌رم، کتک که کمترین است! مگر بارها کتک نخورده‌ام؟
آن شب یادت هست؟ تولدم بود، آمده بودم نجات تو، کتکش را هم خوردم. امروز هم کم از
کتک نداشت حرف‌های تو به من!
برای شما مرفهین چه اهمیت دارد که روستایی ِ روستازاده‌ای یک گونی سیب‌زمینی مجانی بخورد؟
برای تو که بابایت حقوق ماهیانه‌اش بالای دو میلیون است. چه اهمیت دارد یک بنده‌ی
خدایی مثل من که عشقش بیشتر از حقوق ماهیانه‌اش است، یک کیک و ساندیس مجانی بخورد؟
به کجای شما برمی‌خورد؟
مگر نمی‌گویی نه غزه، نه لبنان پولمان را بدهید برویم پی کارمان!
چقدر سرت را فرو می‌کنی در برف‌ها، بیا بالا، بالاتر را به‌بین، چیزی این بالاهاست
که آن پایین نیست و آن عشق است.

من به عشق ولی‌ای که خداوند حرفش را حکم قرار داده می‌می‌رم، کتک که چیزی نیست. من
به عشق علی (ع) و فاطمه (س) و حسین (ع) می‌می‌رم. به عشق اصل ولایت فقیه می‌می‌رم
که امام زمانم است. به عشق نایب ولی فقیه هم می‌می‌رم، به عشق رهبرم "سید علی
خامنه‌ای
".
کار ندارم به سیا
ست بی‌دین. سیاست من عین دیانت من است و حکم سیاسی ام را از زیارت
عاشورا می گیرم نه از سایت‌ها و خبرگزاری‌های غربی.

انی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم(1)
اللهم رزقنی البرائه من اعدائکم(2)
در اتوبوس زیر نگاه مردم- وقتی که از بهشت بر می گشتم
--------------------------

(1)من در صلحم با کسی که با تو در صلح است و در جنگم با کسی که با تو در جنگ است.
(2)خداوندا روزی من کن دوری و برائت از دشمنانت را.


88/11/2::: 6:36 ع
نظر()
  
  
مراقبت مفهوم بزرگیست که تو مدارس به یه کار ملال آور تبدیل شده که خیلی از اون فراریم. درست مثل تو آرایشگاه نشستن می مونه!!
البته برای اینکه ملال آوری این کارو برای خودم کم کنم از اول جلسه تا آخر جلسه برای بچه ها ذکر می گم و دعاشون می کنم. شکلات میزارم تو جیبم و وسط امتحان میدم به بچه ها که فکرشون واشه شروع کنن به نوشتن. (البته این موضوع رو من تست کردم اگر بعد از 40 دقیقه کسی ورقه اش رو نداده و هنوز داره فکر می کنه، بهتره یه چیز شیرین بخوره. من هر سال همین کارو می کنم و می بی نم اغلب بچه ها بعد از خوردن شکلات شروع می کنند به نوشتن جواب هایی که مشکل داشتن. البته مدرسه بهشت خودش به بچه ها شکلات می ده برا همین امسال شکلات نبردم با خودم.)

امسال هم که ستم! مراقبت که وای می ستم یه 2 ساعت کامل باید رو پا این ور و اون ور بشم. نشستن مجاز نیست.خیلی راه رفتن مجاز نیست. بالا سر یکی واستادن مجاز نیست. به ورقه ی بچه ها نگاه کردن مجاز نیست. مشغول کار شدن مجاز نیست. خمیازه، عطسه، سرفه، فین فین کردن و در کل سرما خوردن هم مجاز نیست. چرت زدن که اصلا و ابدا، نقاشی کشیدن و ورقه صحیح کردن و نوشتن و از این حرفها هم که نگو! تازه شم باید یه لنگه پا باید وایستی تا امتحان بچه ها تموم بشه . آی آدم کفری می شه از دست اونهایی که تا 10 دقیقه بعد از زنگِ پایان امتحان هم نشستن و می نویسن! من نمی دونم چرا از اول همش دارن به در و دیوار نگاه می کنن آخرش نوشتنشون می گیره...
قبلا 45 دقیقه بعد از مراقبت یکی میومد سرجام من می رفتم صبحونه می خوردم، بعد می رفتم سرجای یکی دیگه اون میرفت یه آب و هوایی می خورد. من که امتحان نمی گیرم برام خیلی ستمه مراقبت وایستم. سرکلاس های خودم که امتحان می گیرم اصولا کلاس رو ترک می کنم. آخه امتحان که عملی و خلاق باشه مراقب نمی خواد. اگه هم کسی ازم سوال کنه و بلد نباشه، همون جا آموزش بهش می دم. -از نظر من مهم یاد گرفتنه نه امتحان گرفتن.-
خلاصه امسال مراقبت خیلی ستمه. البته 2 تا از مدارس منو از مراقب بودن معاف کردن این همه صغرا کبرا چیدن همش واسه 4 ساعت مراقبت تو مدرسه بهشت بود
................................................
سلام فاطمه
        فاطمه ی من
باز هم سر جلسه امتحانِ تو مراقبم...
نه به این که خطایی نکنی!
                                   نه
 مراقبم به اینکه سوالی یا حرفی از تو بی جواب نماند.
مراقبم که مبادا چیزی بخواهی و کسی نباشد برای تو.
مراقبم که نیازت بی پاسخ بماند و تو احساس تنهایی کنی.
دوست دارم
یک روز هم تو مراقب من باشی.
وقتی امتحان سخت خداوند را می دهم.
تو مراقب من باش
مبادا حرفی یا سوالی از من بی جواب بماند.
مبادا وقتی می ایستم مقابل خداوند احساس تنهایی کنم. مبادا هیچ جوابی نبرده باشم.
فاطمه
مراقب من باش، مراقب خودت هم باش.
----------
الان نوشت: مراقبت امروزم هم حذف شد! شاید ناظممون اینجا رو خونده فهمیده چقدر از مراقبت فراریم.
88/10/23::: 1:25 ص
نظر()
  
  
سلام بهانه ی من
چشمهایت را بسته ای و در خلوت خودت برای تنهایی ات اشک می ریزی... چشم باز کن، چشم باز کن بگذار اشک هایت را پاک کنم، تو تنها نیستی فقط نتوانستی از خیل آدم های اطرافت دوستی پیدا کنی که دلت را بشناسد.
دوست آن کسی نیست که با تو قهقه های شادی بزند و با حرف های لوس و تکراری روزت را پر کند. دوست آن است که سر بر شانه هایش بگذاری و گریه کنی. دوست آن کس است که وقتی دستهای محبتش را می گیری عشق جاری شود در رگ هایت. دوست آن کسی اشت که وقتی می خندانی اش از خنده هایش گل، گل، گلباران می شود لحظه هایت...
چشمهای گریالودت را باز کن. شبها بالشهای خیست را می شمارم... چشم باز کن نازنین من.
من اینجا ایستاده ام، کنار بالش خیس تو، کنار اشکهایت. تو اگر دوست می خواهی مرا اهلی کن، مادر.
*********
بچه ها ترم اولشان تمام شد و تا پلک بگذاری و باز کنی ترم دوم هم رفته  و باز تابستان و دلتنگی من و مدرسه.
88/10/10::: 12:30 ص
نظر()
  
  
یک بار آشنایی از تبار اینترنت از من خواست که در مورد آدم ها و ارتباطهاشون حرفی بزنم. من هم اینطور نوشتم:
سلام
خواسته بودید نظرم را در مورد آدمهای مجازی و ارتباطهای مجازی بین آدمهای این دنیای شیشه ای بگویم.
اینجا دنیایی ورای دنیای بیرون است، ارتباطها سریع تر از دنیای حقیقی شکل می گیرد و سریع تر از بین می رود.
انگار
آدم سوار تاکسی یا اتوبوس می شود و با بغل دستی خودش حرف می زند. وقتی به
مقصد می رسد پیاده می شود و می رود، و فردا یادش نمی آید با چه کسی حرف
زده  است و یا چه چیزی  گفته است.به همین سادگی . اما ابزارهای مجازی این
امکان را به ما می دهند که دوباره برگردیم به اتوبوس یا تاکسی و باز با
بغل دستیمان حرف بزنیم.
در کل صحبت کردن و تبادل نظر با دیگران کاری نهی شده نیست، چیزی که نهی می شود ایجاد ارتباط های عاطفی و صمیمیت های بی جاییست که مثل یک سوء تفاهم مسری به آدمها سرایت می کنه.
اگر ما خداوند را شاهد و ناظر بر خودمان ببینیم و از محدوده ی مجاز ارتباطی با دیگران خارج نشویم، مواظب حرفها و احساسات خود باشیم و دچار گناه نشویم. تبادل نظر ها و دیدگاه
هایمان با دیگران خالی از اشکال است.

اما هروقت که از این محدوده فراتر رفتیم بی شک دچار اشتباهی بزرگ شده ایم.
من به هیج وجه طرفدار صمیمیت های خارج از عرف و شناخت نیستم.
اما
یادمان باشد که : هر وقت گمان می برید که کاری بی اشکال انجام می دهید و
شیطان دست از شما کشیده است، مطمئن باشید او در قلب شما خانه کرده و بی
وقت ختجر زهرآلودش را در قلبتان فرو خواهد کرد.
کوچکتر
از آنم که توصیه ای داشته باشم. به عنوان یک پیام عرض می کنم که : هماره
در هر کاری به خداوند توکل کنید و جز برای رضا و خوشایند خدا کاری نکنید.


در
درگاه خداوند سرافراز باشید

88/9/7::: 1:44 ع
نظر()
  
  
<      1   2      
پیامهای عمومی ارسال شده
+ با این اوضاع جهان، به نظر شما جنگ آخرالزمان در حال شکل گیریه؟
+ آسمان بار امانت نتواست کشید /قرعه فال به نام من دیوانه زدند.