سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند متعال می فرماید : « ... همچنان بنده ام با کارهای مستحب به من نزدیک می شود، تا آنجا که دوستشمی دارم . در نتیجه، گوش شنوایش، چشم بینایش، زبان گویایشو قلب دریابنده اش می شوم . اگر مرا بخواند، پاسخش دهم و اگراز من درخواست کند، به او ببخشم» . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :11
بازدید دیروز :5
کل بازدید :34238
تعداد کل یاداشته ها : 26
103/2/29
10:1 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
خانوم کامپیوتر[6]
من یک معلم ساده هستم، همان معلم ساده ای که هیچ نقطه ندارد..................اگر خوش دارید هر جا نوشتم "فاطمه" اسم قشنگ خودتون رو بذارید و این نامه‌ها رو بخونید.

خبر مایه
رفتم اردو و برگشتم! 3 تا از شاگردهای قدیمیم همراه من بودند، و 5 تا بچه‌های سوم و 2 هم دختر کوچولوها.
یه اتاق 3 تخته شده بود برا من و فاطمه و آیه (یاس دخترون) ، الناز، ریحانه و راحله. یعنی به عبارتی 6 نفر و 3 تخت! البته اتاق‌های بچه‌ها همه شمارششون و تختشون هماهنگ بود، تو مدارس غیر انتفاعی بچه‌ها اولیت دارن و تو مدارس دولتی معلم‌ها. خلاصه ما 6 نفر تا آخر سفر می‌زدیم تو سر و کله هم. راحله و ریحانه هی قهر و آشتی می‌کردن. الناز هی گیر می‌داد چرا به من اهمیت نمی‌دی!! فاطمه هی جیغ آیه رو در می‌آورد یا به الناز لج می‌کرد. منم که تا ولم می‌کردی آیه رو می‌زدم زیر بغلم می‌رفتم حرم. خلاصه زیاد وقت آتیش سوزوندن نشد سفر خیلی کوتاه بود. همش 2 روز بود.
یه آخر شب تنهایی رفتم حرم البته همه‌ی بچه‌هامو بیدار کردم اما هیچ‌کی نیومد همه خواب رو ترجیح دادند. چه بارون خوبی می‌یومد... -آیه رو با خودم بردم ترسیدم نصفه شب بیدار بشه بهونه‌ی منو بگیره.- اونقدر حرم خلوت بود که نمی‌شد فکرش رو کرد. خیلی زیارت چسبید. جای همه‌ی شما هم دعا کردم هم ضریح رو بوسیدم. یه بار هم برای نماز مغرب رفتم حرم بازم کسی نیومد و من و یاس دخترون رفتیم، وقت برگشت 6 تا گل نرگس خریدم برای هم اتاقیام، اما دریغ از یه روی خوش!!! ((یادش بخیر عترت که بودم هر روز صبح چند دسته گل نرگس می‌خریدم میذاشتم رو میز، زنگ خونه که می‌خورد بچه ها می‌یومدن تو کلاس مقدس خداحافطی و ازم یه شاخه گل می‌گرفتن.))
به هر حال خوش گذشت. من که نمی‌ذارم بهم بد بگذره.فرصت شربازی نبود. شناختم از بچه‌ها کم بود. الهه مهربون بود و البته فاطمه  که خیلی کشف نشده بود.  دوست دارم کشفش کنم. فوژان و شقایق و مهسا هم با هم بودند. شقایق با اینکه از اون بچه شراست اما چشم‌هاش با آدم صادقه. نشد این‌بار بریم بستنی  خوران میدون برق.  راستش همه چیز خیلی رله و خوب بود! هتل 4 ستاره و قطار خوب ، اتاق‌های جدا جدا و برنامه‌های منظم! همه‌ی اینها باعث شد که نشه آدم یه برنامه خلق الساعه ترتیب بده. شب میلاد پیامبر یه جشن خودمونی تو اتاق مدیر بود که من گلهام رو بردم اونجا.
وقت برگشت هم گلم رو بردم حرم اما چون دیر رسیدیم نتوستم ببرمش تو، دادمش به یه خانومی گفتم اینو از جانب من ببر تو.
و این بود سفر دسته جمعی ما. البت ناگفته نماند که یاس دخترون همچین بلایی بر سر بنده نازل فرمودن که بدایشان قول دادم که شکر نوش جان کنم اگر شما را دگر بار با خود به اردو برم!

88/12/18::: 2:17 ص
نظر()
  
پیامهای عمومی ارسال شده
+ با این اوضاع جهان، به نظر شما جنگ آخرالزمان در حال شکل گیریه؟
+ آسمان بار امانت نتواست کشید /قرعه فال به نام من دیوانه زدند.