شنبه جنت بودم و با دوما کلاس داشتم.
جای شخص شخیص جنابعالی هم خالی بود که سهمی هرچند اندک در ولوله برپا شده در کلاس داشته باشید!
اصلا معلوم نبود تو کلاس چه خبره! اونم کلاس کوچولوی مقدس من که دیوارهاش پاراوانه و وسط سالن درست شده؛ سقف هم نداره و کلا 3 تا کامپیوتر داره، تازه یکیش هم که فول شده رفته پی کارش. فرض کنید تو این کلاس ِ دومها من چند بار باید به این وروجکهای بلا تذکر میدادم. شده بودم خانوم مبصر و هی میگفتم: "هیسسس؛ هیییسس! بچههای کلاسهای دیگه درس دارن."
خلاصه دیگه طاقتم طاق شد و یک داد و بیداد حسابی راه انداختم.
اونقدر صدام مهیب بود که مشاور مدرسه از طبقه پایین آسیمه سر، تا بالا پلهها رو دوتا یکی کرده بود بیاد ببینه چه خبره.
زنگ تفریح که رفتم دفتر همه معلمها سوال برانگیز نگام میکردن! مثل اینکه صدای من تو کل مدرسه پیچیده بود. وقتی صدای فریاد ماورای بنفش بنده به گوش مدیر محترم رسیده بود مشاور رو فرستاده بود بالا که بهبینه چه خبره! ایشون هم گفته بودن که خانوم کامپیوتر بوده! مدیر محترمه باورش نمیشد که از حنجره ناقابل بنده از این دادها هم دربیاد! آخه 6 سالی که ما با هم همکاریم همچین دادهایی نزده بودم.
خلاصه غرض از تعریف: این همه حنجره پاره کردنها و منبر بالا رفتنا و دعوا کردنها همش یک ربع دوام آورد.... واقعا بعضی وقتها به شعور بچهی 5 سالهی خودم ایمان میآرم. کاشکی آداب نشستن سر کلاسهای مقدس زندهگی رو بچهها بلد بودن. نمیدونم وظیفه کی بوده که این آداب رو به بچهها یاد بده. والدین یا خود مدرسه. واقعا جای تاسفه که به بچههای دبیرستانی آداب کلاس و درس و مدرسه رو نمیدونن.
از قدیم به ما میگفتن :ادب آداب دارد. حرمت معلم، کلاس و مدرسه این روزها خیلی کمرنگ شده. من فکر می کنم مدارس غیرانتفاعی موجب شکستن این حرمتها شدند. اگر مجالی باشد بعد در مورد معظلهای مدارس غیرانتفاعی مینویسم.