من یک معلم ساده هستم،
همان معلم ساده ای که هیچ نقطه ندارد..................اگر خوش دارید هر جا نوشتم "فاطمه" اسم قشنگ خودتون رو بذارید و این نامهها رو بخونید.
سلام فاطمه، فاطمهی من... این روزها سخت دل تنگ توام. نه که ندیده باشمت! نه. دیدهامت و تو دوری از من... دور ِ دور ِ دور فاطمه اشکهایت را به کدامیت شانه هدیه میدهی. به کدامین بالش و یا به کدامین آغوش پناه میبری؟ فاطمه؛ آنچنان از خود گریختهام که تو را هم از یاد بردهام. این روزها سخت میگذرد. ماه را در آسمان نمییابم و تو را در دلم... اصلا تو و ماه با هم ارتباط مستقیم دارید مثل رابطهی من با تو. تو حرف خودت را میزنی بی من و من راه خودم را میرم بی تو... آنی درنگ کن و من می ایستم درست مقابل چشمهای تو... میایستم مقابلت. نگاه کن به چشمهایم اگر طاقت نیاوردی به آغوش خودم پناه بیاور... اشکهایت برای شانههای من. مرا ببخش که راه خود را می رفتم.