سلام که نام مقدس خداوند است بر تو
سلام خداوند بر تو
دلم بریدم از دوست داشتنی ترین جایی که در دنیا داشتم
و آن کلاس مقدسم بود
که در آن عشق را به بچه ها تدریس می کردم.
دل بریدم از مدرسه...
دل بریدن نمی دانم سخت تر است یا دل دادن!؟ وقتی دل داده ی مدرسه بودم و دل سپرده ی کلاس مقدسم فکر نمی کردم پا پس بکشم
اما همه اتفاقات دست به دست هم دادند که دل کندن و دل بریدن را با جان دل بخرم
و تو
هرگز نمی دانی این
دل دادگی ها و دل سپردگی ها چه سخت و شیرین است
به مریم -یکی از بهترین شاگردهایم- گفتم
از امروز دیگه مدرسه نمی رم
گفت:
بخاطر بی مهری های همیشگی؟
گفتم:
پدر راضی نیست و راهش خیلی دور است
گفت:
پس بخاطر یک مهر بزرگتر است!
مریم نفهمید که حرفش چقدر چشم های مرا داغ کرد و اشک های من سرازیر شد و قطره قطره جانم را سوزاند
به الناز -یکی از بهترین شاگردهایم- گفتم
از امروز دیگه مدرسه نمی رم
گفت
خوشحالی یا ناراحت؟
گفتم
زندگیه، اونقدر بزرگ شدم که واسه زندگی خوشحال و ناراحت نشم
جهان هیچ وقت جای کسی را خالی نمی گذارد
بزودی مدرسه پر میشود از بی یادی از من
و یاد گرفته ام که هرگز نهراسم از فراموش شدن.
هرچند که بارها گفته ام
وقتی می میری که فراموش شوی
حالا تصمیم گرفته ام که نروم مدرسه و این تصمیم بزرگیست
چه معلوم شاید پشیمان شدم
یا چند سال بعد که بچه ها از آب و گل در آمدند رفتم
یا مدرسه ای در نزدیکی خانه ی آرامش برای خودم دست و پا کردم
به هر حال زندگی همین است که بالا و پست داشته باشد، آدم باید بتازد بر غمها نه بسازد با غمها
بالاخره از خود برون شدم و کاری کردم