من یک معلم ساده هستم،
همان معلم ساده ای که هیچ نقطه ندارد..................اگر خوش دارید هر جا نوشتم "فاطمه" اسم قشنگ خودتون رو بذارید و این نامهها رو بخونید.
سلام بهانه ی من چشمهایت را بسته ای و در خلوت خودت برای تنهایی ات اشک می ریزی... چشم باز کن، چشم باز کن بگذار اشک هایت را پاک کنم، تو تنها نیستی فقط نتوانستی از خیل آدم های اطرافت دوستی پیدا کنی که دلت را بشناسد. دوست آن کسی نیست که با تو قهقه های شادی بزند و با حرف های لوس و تکراری روزت را پر کند. دوست آن است که سر بر شانه هایش بگذاری و گریه کنی. دوست آن کس است که وقتی دستهای محبتش را می گیری عشق جاری شود در رگ هایت. دوست آن کسی اشت که وقتی می خندانی اش از خنده هایش گل، گل، گلباران می شود لحظه هایت... چشمهای گریالودت را باز کن. شبها بالشهای خیست را می شمارم... چشم باز کن نازنین من. من اینجا ایستاده ام، کنار بالش خیس تو، کنار اشکهایت. تو اگر دوست می خواهی مرا اهلی کن، مادر. ********* بچه ها ترم اولشان تمام شد و تا پلک بگذاری و باز کنی ترم دوم هم رفته و باز تابستان و دلتنگی من و مدرسه.