سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر که خود رأى گردید به هلاکت رسید ، و هر که با مردمان رأى بر انداخت خود را در خرد آنان شریک ساخت . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :68
بازدید دیروز :5
کل بازدید :35079
تعداد کل یاداشته ها : 26
103/9/5
7:12 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
خانوم کامپیوتر[6]
من یک معلم ساده هستم، همان معلم ساده ای که هیچ نقطه ندارد..................اگر خوش دارید هر جا نوشتم "فاطمه" اسم قشنگ خودتون رو بذارید و این نامه‌ها رو بخونید.

خبر مایه

* تابستان رو به اتمام است.امسال تابستان گرم من هم گذشت و من دور از قیل و  قال مدرسه توی خونه کنار دخترونم حسابی زیر کولر باد خوردم.

* تابستانی که گذشت تابستان خوبی بود. الهه که هشت سال از پدر و مادرش دور بود به خانه برگشت. احتمالا لحظه ی خیلی شیرینی بوده که اونها نوه ی 4 سالشونو دیدن! و دامادی که هرگز ندیده بودند رو. خدا کنه که کنار هم خوش باشند.

* تابستان پارسال من 50 نفر از شاگردامو دعوت کردم خونمون که 24 نفرشون تونستند بیاند. امسال هنوز نتونستم که مهمون بازی راه بندازم. اگر بشه خیلی خوبه.

* از اینکه یه مدت کم سر میزدم به کلاس مقدس ناراحت بودم. آخه آیه یکی یکی کلیدهای صفحه کلید لپ تاپم رو کنده بود و باعث شده بود صفحه کلیدم بسوزه. موس لمسیش هم سوخته بود و حسابی کار باهاش سخت بود. مخصوصا تایژ کردن با صفحه کلید آن اسکرین! خلاصه باعث شد که یه لپ تاپ هدیه بگیرم.

* مدرسه امسالم فقط جنته. چند تا مدرسه برای مربی پرورشی بهم ژیشنهاد دادند که رد کردم. بخاطر آیه. نمیتونم تمام وقت برم مدرسه. فاطمه هم که میره مدرسه خیالم ازش راحته.

*هنوز نمیدونم سال دیگه تو جنت معلم کامپیوترم یا مربی پرورشی! دوشنبه جلسه ستمیرم میفهمم.

* دلم برا برو بچه های کلاس مقدس تنگ شده. چه شما چه اونایی که توی مدرسه اند.

* جای کلاسم عوض شده و یه کلاس بهم دادن تو طبقه ی همکف. نزدیک حیاط و نماز خونه. جای خوبیه هم دنجه هم زنگای تفریح بچه ها میتونند بمونند تو کلاس. آخه من دوست ندارم زنگای تفریح برم توی دفتر بشینم. دوست دارم توی کلاس مقدس کنار بچه ها باشم.

در ضمن باید برم کلاسم رو آماده کنم.

*فعلن عرضی نیست!

* سلام فاطمه

فاطمه ی من....

دلم برای تو تنگ است. برای زنگ صدایت که مرا با نام می خوانی . برای د نگاهت روی دیوارهای کلاس مقدس و برای فانوسی که از دستهایمان و نگاهمان شعله میگیرد و جهان را روشن به عشق می کند.

 


89/6/20::: 3:0 ع
نظر()
  
  
سلام فاطمه.... فاطمه‌ی من
این روزها نبودنت را  خیلی کم می‌آورم. تاب دوریت برای دل بی‌قرار من سخت است.
این چند روز رفته بودم مشهد... با بچه‌های روشندل و پاک ضمیر.
در بین آن همه آدم انگار تنها من بودم که دلم تاریک بود و بی نور.
دختری همسفرم بود درست هم سن و سال سالهای تو. بی باک و بی فکر. و این همه بی‌باکیش تنها از بی‌فکری‌اش برای آینده نشات می‌گرفت. تنها دل‌خوش بود به همین ثانیه‌ها که می‌آیند و می‌روند، دنبال نگاه‌های هوس‌آلوده و هرزه‌ای می‌گشت که تنها برای ثانیه‌ای تحسینش کنند. بی‌قرارر ِ قرار گرفتن بود و می‌پنداشت قرار تنها در بر نامحرمان می‌گیرد.
غافل از اینکه تنها قرارگاه امن، دامان خداوند است و تنها قرار آدمها وعده‌گاه بهشت. که غیر از این باشد آدم نیست!
غاقل از اینکه تنها نگاه امن، نگاه خداوند است و تنها زلالی و پاکی ازوست. که غیر از این باشد شیطان است.
غافل از لذت دعا و نماز بود. سجده را نمی‌فهمید...
فاطمه... فاطمه‌ی من
دلم لک زده بود برای حرف زدن باتو... بسم الله الرحمن الرحیم
شروع کردم به حرف زدن...
نه از خودم! که نخواستم کسی را جذب خود کنم. از تو گفتم و از عشق و از خدا. از دوستی آدمها گفتم که پلکان خداست و از عشقشان که بالهای دعا می‌شوند به سمت خدا.
گفتم به او که عشق و هوس چیست.
گفتم که عشق وادی امن الهیست و غیر از این نمی‌تواند باشد. فاطمه‌ی جانم، برای او گفتم عشق بین من و تو را. گفتم که چه عاشقانه خدا را می‌ستاییم و جه پررنگ هم را دوست می‌دایم.
فاطمه‌ جانم...
از تو گفتم و دل تنگت شدم. دل‌تنگ آن چشم‌های زلال که در آن می‌شود خدا را دید. و آنقدر یادت کردم که با من حضور داشتی در آن حرم بهشتی.
دلم برای آن حُجب نگاهت تنگ است.
دوستت می‌دارم.

89/4/26::: 4:12 ص
نظر()
  
  
سلام فاطمه؛
          فاطمه‌ی من
 چقدر دلتنگ تو شده باشم خوب است؟ چند ماه را شبها به یاد تو بوسیده باشم خوب است؟
این شبها ماه زیاد به من یر می‌زند. شاید می‌خواهد باری از دلتنگی من برای تو بر گیرد... اما تو کجا و ماه کجا.
فاطمه دلتنگم
دل تنگ تو. دلتنگ گرفتن دستهایت و دلتنگ دیدن چشم‌هایت که همیشه پر از حرف بود برای من. پر از حرف‌های مگو... حرف‌های نهانی و حرف‌های ساکت.
چقدر این حرف‌های تو را دوست دارم وقتی که می‌بی‌نمشان و دلم می‌لرزد. انگار همه‌ی دیوارهای کلاس مقدس می‌لرزد وقتی تو با من حرف می‌زنی.
فاطمه‌ی من
فاطمه‌ی من
دلم برای تو تنگ است...
موذن اذان می‌گوید و مرا دعوت به نماز ‌می‌کند...
باشد وقتی دیگر برایت نامه می‌نویسم.
بدرود و در پناه حق باشی.

فاطمه‌ی جانم نماز اول وقت را فراموش نکن.

89/3/18::: 1:8 ع
نظر()
  
  
   1   2      >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ با این اوضاع جهان، به نظر شما جنگ آخرالزمان در حال شکل گیریه؟
+ آسمان بار امانت نتواست کشید /قرعه فال به نام من دیوانه زدند.