سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و جابر پسر عبد اللّه انصارى را فرمود : ] جابر دنیا به چهار چیز برپاست : دانایى که دانش خود را به کار برد ، و نادانى که از آموختن سرباز نزند و بخشنده‏اى که در بخشش خود بخل نکند ، و درویشى که آخرت خویش را به دنیاى خود نفروشد . پس اگر دانشمند دانش خود را تباه سازد نادان به آموختن نپردازد ، و اگر توانگر در بخشش خویش بخل ورزد درویش آخرتش را به دنیا در بازد . جابر آن که نعمت خدا بر او بسیار بود نیاز مردمان بدو بسیار بود . پس هر که در آن نعمتها براى خدا کار کند خدا نعمتها را براى وى پایدار کند . و آن که آن را چنانکه واجب است به مصرف نرساند ، نعمت او را ببرد و نیست گرداند . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :26
بازدید دیروز :5
کل بازدید :35037
تعداد کل یاداشته ها : 26
103/9/5
4:48 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
خانوم کامپیوتر[6]
من یک معلم ساده هستم، همان معلم ساده ای که هیچ نقطه ندارد..................اگر خوش دارید هر جا نوشتم "فاطمه" اسم قشنگ خودتون رو بذارید و این نامه‌ها رو بخونید.

خبر مایه
مراقبت مفهوم بزرگیست که تو مدارس به یه کار ملال آور تبدیل شده که خیلی از اون فراریم. درست مثل تو آرایشگاه نشستن می مونه!!
البته برای اینکه ملال آوری این کارو برای خودم کم کنم از اول جلسه تا آخر جلسه برای بچه ها ذکر می گم و دعاشون می کنم. شکلات میزارم تو جیبم و وسط امتحان میدم به بچه ها که فکرشون واشه شروع کنن به نوشتن. (البته این موضوع رو من تست کردم اگر بعد از 40 دقیقه کسی ورقه اش رو نداده و هنوز داره فکر می کنه، بهتره یه چیز شیرین بخوره. من هر سال همین کارو می کنم و می بی نم اغلب بچه ها بعد از خوردن شکلات شروع می کنند به نوشتن جواب هایی که مشکل داشتن. البته مدرسه بهشت خودش به بچه ها شکلات می ده برا همین امسال شکلات نبردم با خودم.)

امسال هم که ستم! مراقبت که وای می ستم یه 2 ساعت کامل باید رو پا این ور و اون ور بشم. نشستن مجاز نیست.خیلی راه رفتن مجاز نیست. بالا سر یکی واستادن مجاز نیست. به ورقه ی بچه ها نگاه کردن مجاز نیست. مشغول کار شدن مجاز نیست. خمیازه، عطسه، سرفه، فین فین کردن و در کل سرما خوردن هم مجاز نیست. چرت زدن که اصلا و ابدا، نقاشی کشیدن و ورقه صحیح کردن و نوشتن و از این حرفها هم که نگو! تازه شم باید یه لنگه پا باید وایستی تا امتحان بچه ها تموم بشه . آی آدم کفری می شه از دست اونهایی که تا 10 دقیقه بعد از زنگِ پایان امتحان هم نشستن و می نویسن! من نمی دونم چرا از اول همش دارن به در و دیوار نگاه می کنن آخرش نوشتنشون می گیره...
قبلا 45 دقیقه بعد از مراقبت یکی میومد سرجام من می رفتم صبحونه می خوردم، بعد می رفتم سرجای یکی دیگه اون میرفت یه آب و هوایی می خورد. من که امتحان نمی گیرم برام خیلی ستمه مراقبت وایستم. سرکلاس های خودم که امتحان می گیرم اصولا کلاس رو ترک می کنم. آخه امتحان که عملی و خلاق باشه مراقب نمی خواد. اگه هم کسی ازم سوال کنه و بلد نباشه، همون جا آموزش بهش می دم. -از نظر من مهم یاد گرفتنه نه امتحان گرفتن.-
خلاصه امسال مراقبت خیلی ستمه. البته 2 تا از مدارس منو از مراقب بودن معاف کردن این همه صغرا کبرا چیدن همش واسه 4 ساعت مراقبت تو مدرسه بهشت بود
................................................
سلام فاطمه
        فاطمه ی من
باز هم سر جلسه امتحانِ تو مراقبم...
نه به این که خطایی نکنی!
                                   نه
 مراقبم به اینکه سوالی یا حرفی از تو بی جواب نماند.
مراقبم که مبادا چیزی بخواهی و کسی نباشد برای تو.
مراقبم که نیازت بی پاسخ بماند و تو احساس تنهایی کنی.
دوست دارم
یک روز هم تو مراقب من باشی.
وقتی امتحان سخت خداوند را می دهم.
تو مراقب من باش
مبادا حرفی یا سوالی از من بی جواب بماند.
مبادا وقتی می ایستم مقابل خداوند احساس تنهایی کنم. مبادا هیچ جوابی نبرده باشم.
فاطمه
مراقب من باش، مراقب خودت هم باش.
----------
الان نوشت: مراقبت امروزم هم حذف شد! شاید ناظممون اینجا رو خونده فهمیده چقدر از مراقبت فراریم.
88/10/23::: 1:25 ص
نظر()
  
  
سلام بهانه ی من
چشمهایت را بسته ای و در خلوت خودت برای تنهایی ات اشک می ریزی... چشم باز کن، چشم باز کن بگذار اشک هایت را پاک کنم، تو تنها نیستی فقط نتوانستی از خیل آدم های اطرافت دوستی پیدا کنی که دلت را بشناسد.
دوست آن کسی نیست که با تو قهقه های شادی بزند و با حرف های لوس و تکراری روزت را پر کند. دوست آن است که سر بر شانه هایش بگذاری و گریه کنی. دوست آن کس است که وقتی دستهای محبتش را می گیری عشق جاری شود در رگ هایت. دوست آن کسی اشت که وقتی می خندانی اش از خنده هایش گل، گل، گلباران می شود لحظه هایت...
چشمهای گریالودت را باز کن. شبها بالشهای خیست را می شمارم... چشم باز کن نازنین من.
من اینجا ایستاده ام، کنار بالش خیس تو، کنار اشکهایت. تو اگر دوست می خواهی مرا اهلی کن، مادر.
*********
بچه ها ترم اولشان تمام شد و تا پلک بگذاری و باز کنی ترم دوم هم رفته  و باز تابستان و دلتنگی من و مدرسه.
88/10/10::: 12:30 ص
نظر()
  
  

امروز سرکلاس برای دخترهای 15-16 ساله ام  که فکرشان گیر کرده توی سیاسی بازی‌های بی سرانجام این روزها از جنگ گفتم...

از مادرهای بی فرزند 

از فرزندهای بی پدر

از زن‌های تنها 

از مردهای سوخته...


من با خودم اندیشه می‌کردم این دفاع مقدس ما که تمامی ندارد. هنوز
مادرهای بی فرزند هستند، هنوز فرزندهای بی پدر، هنوز زن‌های تنها و هنوز
مردهای سوخته...

حتی اگر روزی بیاید که هیچکدام اینها نباشند،

پیروزی خون بر شمشیر پایانی ندارد.


88/9/30::: 5:10 ص
نظر()
  
  
این روزها که ماه می آید بالای سر آدمها من زیر سقف آسمان نیستم.
******
امروز دلم برای بچه ها تنگ شده بود . بهونه مدرسه رفتن هم که مهیا. زهرا رو دیدم داشت می رفت! دلم خیلی براش تنگ شده بود صداش کردم و بهش گفتم دلم برات تنگ شده بود.

امروز یاسمن رو هم دیدم دلم برای اون هم تنگ شده بود.

امروز آرتا هم مثل همیشه اومد ازم پرسید: خانوم برم رشته ی کامپیوتر یا نه! گفتم برو. این بار دهمه شه که این سوال رو می پرسه.

کار کردن تو مدرسه ی دولتی یه جور دیگس! نمی دونم چرا جو اونجا حاکم می شه رو رفتار آدم! مخصوصا جلسات اول یه دلهره خاصی داشتم.

یه شاگر دارم که اسمش بهاره ست خیلی خجالتی و آرومه مثل 16 سالگی خودم. شبیه به منه امروز بچه ها گیر داده بودند که دختر منه! گفتم نه بابا دختر خالمه! یک سری از بچه ها باورشون شد.

امروز به یکی از بچه ها گفت خانوم به ما اعتماد ندارید؟ (در رابطه با کاری که انجام میداد این سوال رو پرسید.) گفتم چرا عزیزم اعتماد دارم تو عشق منی! (باز نتونستم جلوی این زبونم رو بگیرم!) اونم گفت خانوم شما هم عشق منی! گفتم با این تفاوت که من از ته قلبم، می گم تو با زبونت می گی.

امروز مریم (شاگرد قدیمیم) اومد کمکم که یه کاری برای مدرسه جدیدم انجام بدم.

امروز دلم لک زده بود برم سر کلاس اولها که معلم نداشتند! اما نشد! کلی کار رو سرم بود.

امروز با اینکه 3 تا مدرسه مختلف رفتم و از 9 صبح تا 8 شب بیرون خونه بودم. خسته نیستم.

امروز برای اولین بار 3 ذقیقه زودتر از زنگ به بچه ها گفتم کامپیوترهاشون رو خاموش کنند چون واقعا عجله داشتم.

< id="Editor_Frame" src="http://www.parsiblog.com/white.htm" width="99%" height="264">
امروز با یکی از شاگردام دعوا کردم یه داد+خط و نشون واسش  کشیدم. همه اش سر کلاس با صدای بلند می خنده. هر دفعه هم از اولین جلسه براش درس رو توضیج می دم. دیگه کفری شده بودم از دستش اما آخر زنگ بخشیدمش! (اصلا این جذبه به من نمیاد!)

امروز روز خوبی بود!

88/9/19::: 1:58 ص
نظر()
  
  
امسال بعد از مدتها که فقط یک مدرسه تدریس داشتم، توی 3 تا مدرسه مشغولم.
و برای اولین بار مدرسه دولتی کلاس گرفتم، البته در واقع که بچه ها همون بچه ها هستن. دوست داشتنی و عزیز.
سر کلاس سوم ریاضی ها بودم و حسابی تو ژست و داشتم برنامه نویسی یاد بچه
ها می دادم یه سوال از یکی از بچه ها پرسیدم و خیلی جدی داشتیم در مورد حل
مسئله به صورت گروهی مباحثه می کردیم. با جدیت به یکی از بچه ها گفتم: "
به بی ن عسلم. اینی که تو می گی این نیست!" یک دفعه هم همه ی کلاس ساکت شد
و همه چپ چپ نگام کردن بعد هم یواشکی زدن زیر خنده و اونقدر این کارو
ادامه دادند که منم خندم گرفت!
نمی دونم چرا برای بچه ها اینقدر مهم بود که عسلم خطابشون کردم.
یادمه مدرسه قبلی که بودم هیچ زنگ تفریحی از کلاس مقدس بیرون نمی رفتم.
بچه ها یکی یکی که میومدن تو بهشون دست می دام و با یه خطاب خوب دعوتشون
می کردم توی کلاس.
اما امسال مدرسه هام پراکنده اند و تداخلم با بچه ها کم. رفتارم و کارهام
برای خیلی از بچه ها هنوز گنگه! هنوز ناشناخته ام و نا پیدا. اما دیری نمی
گذره که توی این مدارس جدیدم هم احساس راحتی می کنم.

88/9/11::: 10:47 ع
نظر()
  
  
یک بار آشنایی از تبار اینترنت از من خواست که در مورد آدم ها و ارتباطهاشون حرفی بزنم. من هم اینطور نوشتم:
سلام
خواسته بودید نظرم را در مورد آدمهای مجازی و ارتباطهای مجازی بین آدمهای این دنیای شیشه ای بگویم.
اینجا دنیایی ورای دنیای بیرون است، ارتباطها سریع تر از دنیای حقیقی شکل می گیرد و سریع تر از بین می رود.
انگار
آدم سوار تاکسی یا اتوبوس می شود و با بغل دستی خودش حرف می زند. وقتی به
مقصد می رسد پیاده می شود و می رود، و فردا یادش نمی آید با چه کسی حرف
زده  است و یا چه چیزی  گفته است.به همین سادگی . اما ابزارهای مجازی این
امکان را به ما می دهند که دوباره برگردیم به اتوبوس یا تاکسی و باز با
بغل دستیمان حرف بزنیم.
در کل صحبت کردن و تبادل نظر با دیگران کاری نهی شده نیست، چیزی که نهی می شود ایجاد ارتباط های عاطفی و صمیمیت های بی جاییست که مثل یک سوء تفاهم مسری به آدمها سرایت می کنه.
اگر ما خداوند را شاهد و ناظر بر خودمان ببینیم و از محدوده ی مجاز ارتباطی با دیگران خارج نشویم، مواظب حرفها و احساسات خود باشیم و دچار گناه نشویم. تبادل نظر ها و دیدگاه
هایمان با دیگران خالی از اشکال است.

اما هروقت که از این محدوده فراتر رفتیم بی شک دچار اشتباهی بزرگ شده ایم.
من به هیج وجه طرفدار صمیمیت های خارج از عرف و شناخت نیستم.
اما
یادمان باشد که : هر وقت گمان می برید که کاری بی اشکال انجام می دهید و
شیطان دست از شما کشیده است، مطمئن باشید او در قلب شما خانه کرده و بی
وقت ختجر زهرآلودش را در قلبتان فرو خواهد کرد.
کوچکتر
از آنم که توصیه ای داشته باشم. به عنوان یک پیام عرض می کنم که : هماره
در هر کاری به خداوند توکل کنید و جز برای رضا و خوشایند خدا کاری نکنید.


در
درگاه خداوند سرافراز باشید

88/9/7::: 1:44 ع
نظر()
  
  
از وبلاگستان دیگری نقل مکان کردم اینجا!
 همین.

88/9/6::: 10:29 ع
نظر()
  
  
<      1   2   3      
پیامهای عمومی ارسال شده
+ با این اوضاع جهان، به نظر شما جنگ آخرالزمان در حال شکل گیریه؟
+ آسمان بار امانت نتواست کشید /قرعه فال به نام من دیوانه زدند.